ديشب بابابزرگ و مامان بزرگمو برديم فرودگاه بدرقه کنيم که برن مکه ، هواپيما تاخير داشت !
مامان بزرگم نگران بود ، عموم مياد دلداريش بده ميگه :اين چيزا عاديه ، تاخير داره ، نقص فني پيدا ميکنه ، سقوط ميکنه ، نگران نباش !



گواهي نامه گرفتن مامانم حدود يک سال و نيم طول کشيد قبول که شده بود افسره از مامانم خوشحال تر بود.



خواهر زادم (پنج سالشه) بهم ميگه : دلم برات تنگ شده …
ازش مي پرسم : دلت براي من تنگ شده يا موبايلم ؟
ميگه : هم موبايلت هم کامپيوترت



داداشم نوجوون بود ميرفت باشگاه کونگ فو و کشتي, منم اون موقه ها بچه بودم هر وقت که تو باشگاشون يه فن جديد بهشون ياد ميدادن ميومد تو خونه رو من اجرا ميکرد منم به ازاي هر فن پول ميگرفتم يعني از کوچيکي من با اين سختي پول درمياوردما



مامانم باهام لج کرده ميگه از بس هر دختري نشونت داديم يه ايرادي گرفتي
اگه دختر مورد علاقت پيدا شد اسيد ميپاشم روش !




باهام مصاحبه ميکرد تو محلمون,منم
بادي به غبغب انداخته بودم و خيلي
شيک داشتم جوابشو ميدادم يهو يکي از
اون طرف خيابون داد زد با اين مصاحبه
نکنيد بابا,اين اسگله!!!!نيگا کردم ديدم
داداشمه




داداش کوچيک دوستمو برديم آمپول بزنيم…
پرستار گفت:
بخواب آمپولتو بزنم…
بچه گفت:
خوابم نمياد



اومدم خونه ديدم مامانم داره نماز ميخونه,گفت:
الله اکبر
2 دقيقه بعد بلندتر گفت الــلــه اکــبـــر
نمازش که تموم شد گفت مگه بِت نميگم زير غذا رو کم کن




اون 2 تا تيكه ميوه ته راني بدست آوردنش از انرژي هسته اي براي من حق مسلم تره ...



يه سري هم هستن هنوز رو ماشين ها ميان مي نويسن " لطفا مرا بشوييد"
اينا آخرين بازمانده هاي نسل دايناسورها هستن..